جدول جو
جدول جو

معنی بندگی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

بندگی کردن
(نَ)
خدمت کردن. اطاعت کردن:
یکی بندگی کردم ای شهریار
که ماند ز من در جهان یادگار.
فردوسی.
صد بندگی شاه ببایست کردنم
ازبهر یک امید که ازوی روا شدم.
ناصرخسرو.
بعهد تو نسزد بندگی غیر تو کردن
نکرد بر لب دریا کسی بخاک تیمم.
ابن یمین.
حافظ برو که بندگی بارگاه شاه
گر جمله می کنند تو باری نمی کنی.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
بندگی کردن
خدمت کردن، اطاعت کردن
تصویری از بندگی کردن
تصویر بندگی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بندگی کردن
پرستش کردن، عبادت کردن، اطاعت کردن، انقیاد ورزیدن، خدمت کردن، خدمتگزاری کردن
متضاد: خیانت کردن، نوکری کردن
متضاد: آقایی کردن، نوکر بودن
متضاد: ارباب بودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَءْدْ)
فخر فروختن. تکبر کردن:
همان ننگ مردان که تندی کنند
ابر تنگدستان بلندی کنند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نُ)
مباشرت کردن. جماع کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ بَ)
بزرگواری و سروری کردن.
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
اسیر کردن. گرفتار کردن. بازداشتن:
نترسد که دورانش بندی کند
که با بندیان زورمندی کند.
سعدی
لغت نامه دهخدا
فندق بستن: تا که سر انگشت گل کرد خزان فندقی کرد چمن پرنگار پنجه دست چنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردگی کردن
تصویر پردگی کردن
مستور کردنمحتجب کردن پرده نشین کردن تستیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندار کردن
تصویر بندار کردن
مباشرت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنداز کردن
تصویر بنداز کردن
مباشرت کردن جماع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزرگی کردن
تصویر بزرگی کردن
مهتری کردن ریاست کردن، پرستاری کردن، بلند همتی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فندقی کردن
تصویر فندقی کردن
((فَ دُ. کَ دَ))
حنا بستن، انگشتان را به رنگ فندق کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
للعيش
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
Live
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
жить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
жити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
জীবনযাপন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
زندگی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
อาศัยอยู่
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
生きる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
जीना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از زندگی کردن
تصویر زندگی کردن
לחיות
دیکشنری فارسی به عبری